خيلي شده كه هم خودم و هم ديگران متوجه اين مساله شديم كه من انگار دارم درجا مي زنم، ساكنم و جامد. خوب فكر مي كردم نتيجه خستگيه! ديروز يه برنامه تلويزيوني هست به اسم سه نقطه نمي دونم ديدن يا نه، من گه گداري مي بينيم! فك كنم مخاطبش نوجوانان باشن، ديگه از سن من گذشته! اما خوب ديدم ديگه!
بحثش در مورد انگيزه و تلاش كردن براي رسيدن به هدف بود. اولاً كه به آسيبهاش به هيچ وجه اشاره اي نشد فقط گذري يه چيزي گفتن. حالا چيزي كه به نظر اصلاً مهم نمي اومد وصف حال من بود.
گفته شد كه: وقتي تلاش كه فرد مي كنه بيشتر از ارزش هدفي باشه كه بهش مي رسه ممكنه دچار سرخوردگي بشه. و اينكه جوانان بيشترين تلاشي كه مي كنن براي استقلال ماليست.
خوب من تلاشي كه براي روابط اجتماعيم كردم و همش با آدمهاي مزخرف برخورد كردم چه به عنوان دوست چه اشخاص ديگه! و هم اينكه تلاشي كه براي تحصيلاتم كردم! كاري با دستمزد خيلي پايين كردم! همه اينها منو به اينجا رسونده. همه اين سرخوردگيها با هم!
خوب ديگه اينم قصه زندگي منه!
تلاشهاي بيفايده، اما نمي تونستم در اون مقاطع زماني اون كارها رو نكنم درس نخونم براي دوزار سه شاهي كار نكنم و غيره چاره ديگه اي نداشتم. تنها چيزي كه برام مونده حس زمانيست كه زندگي نكردم، سالهاي از دست رفته اي كه چيزي عايد من نكردن، فقط خستگيش به تنم مونده همين!