چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۸

فردوسي - آفرينش عالم



از آغاز باید که دانی درست *** سر مایه‌ی گوهران از نخست

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید *** بدان تا توانایی آرد پدید

سرمایه‌ی گوهران این چهار *** برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار

یکی آتشی برشده تابناک *** میان آب و باد از بر تیره خاک

نخستین که آتش به جنبش دمید *** ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

وزان پس ز آرام سردی نمود *** ز سردی همان باز تری فزود

چو این چار گوهر به جای آمدند *** ز بهر سپنجی سرای آمدند

گهرها یک اندر دگر ساخته *** ز هرگونه گردن برافراخته

پدید آمد این گنبد تیزرو *** شگفتی نماینده‌ی نوبه‌نو

ابرده و دو هفت شد کدخدای *** گرفتند هر یک سزاوار جای

در بخشش و دادن آمد پدید *** ببخشید دانا چنان چون سزید

فلکها یک اندر دگر بسته شد *** بجنبید چون کار پیوسته شد

چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ *** زمین شد به کردار روشن چراغ

ببالید کوه آبها بر دمید *** سر رستنی سوی بالا کشید

زمین را بلندی نبد جایگاه *** یکی مرکزی تیره بود و سیاه

ستاره برو بر شگفتی نمود *** به خاک اندرون روشنائی فزود

همی بر شد آتش فرود آمد آب *** همی گشت گرد زمین آفتاب

گیا رست با چند گونه درخت *** به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت

ببالد ندارد جز این نیرویی *** نپوید چو پیوندگان هر سویی

وزان پس چو جنبنده آمد پدید *** همه رستنی زیر خویش آورید

خور و خواب و آرام جوید همی *** وزان زندگی کام جوید همی

نه گویا زبان و نه جویا خرد *** ز خاک و ز خاشاک تن پرورد

نداند بد و نیک فرجام کار *** نخواهد ازو بندگی کردگار

چو دانا توانا بد و دادگر *** از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

چنینست فرجام کار جهان *** نداند کسی آشکار و نهان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر